سوختم ازین جنگ
من خراب دل خويشم نه خراب کس ديگر
اين منم اينکه گشوده ست به من ، تيغه ی خنجر
دشمنم نيست، منم اينکه تبر مي زند از خشم
تا كه از ريشه بيفتم، به یکی ضربه ی ديگر
اين همان لحظه ی تلخ است كه به صحرا بزند عقل
عشق چون جغد کشد پر روي ويرانه ي باور
ناجوانمردترین همسفری ای من عاشق
هیچ راه سفری را نرسانديم به آخر
هر مصيبت که شد آغاز تو مرا بردی از آن راه
تو به هر در زدی انگشت و گذشتم من از آن در
آه ای دشمن من، خسته از اين جنگ و گريزم
سوختم، آب شدم، از من ويران شده بگذر
نظرات:
سلام به به حال کرد |
«احسان» میگوید: |
«منظورم از به به این نیست که به من تیتاب دادن حال کردم از اینکه هنوز عشاق شعر وادب توکشورمون داریم احسان hmw95.persiangig.com hmw31.persiangig.com» |